به دکان کسی بنشین که در دکان شکر

 
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد
 
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
 
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
 
تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
 
به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد
 
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
 
بنال ای بلبل دستان ازیرا نالهٔ مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
 
بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمهٔ سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد
 
چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
 
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
 
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

شهید خوشنام

در شهیدستان میغان شهیدی خوشنام آرام گرفت،تا مادران ،همسران و فرزندان شهدا وحتی عاشقان برایشان جای خالیِ خانواده پُر کنند

آرام بخواب برایت خواهری خواهم کرد اگر لایق باشم

آرام خوابیده ای،آرامم کن

عاشقانه زیسته ای،عاشقم کن

راه را یافته ای،راه نشانم بده

از خودگذشته ای،فنا شدن در عشق یادم بده….

شکر خدارا که تورا به ما هدیه داد

به همین سادگی

امروز درختی را دیدم که شکوفه داشت،امروز یعنی اولِ پاییز، سومِ مهرماه، به گمانم درخت کوچک ناامید از ماندن،شاید ترس از ماندن برگ هایش را زرد وخسته کرده بود ،نمیدانم چه شنیده است که به آینده امیدوار شده و شکوفه هایش را به رخ پاییز کشیده،هرچند دراین سرما امیدش ناامید خواهد شد اما مهم نیست،شکوفه اش در پاییز اوج زیباییست.

نظر شما چیست؟؟؟

 

گذشته

گـذشته،  درگـذشته… من برای گذشته هیچ کاری نمیتوانم بکنم  و اگر شما تمامِ علم و علمای جهان را  هم جمع کنید حتی نمی توانید   لباسی را که دیشب در مهمانی پوشیده بودید  را عوض کنید و یک لباس دیگر بپوشید…   تمام شـد و رفـت….  وقتی هیچ کس نمیتواند هیچ کاری   برای گذشته بکند  چرا آدم باید در گذشته بماند؟   از گذشته باید آموخت نباید به آن آویخت گذشته برای آموزش است نه برای سرزنش  همیشه در زمـان حـال زندگی کنید  مرحوم دولابی ره

زیستن

 شب و روز هایم را به بهانه زیستن هدر داده ام 

جوانه خواهم زد

روزی که عشق در دلم خانه کرده باشد

خواهم زیست 

روزی که زندگی را از نو بخوانم

بودنم عادت نخواهد بود 

اگر خنده ی کودکی، کودکیم را زنده کند

صادقانه زندگی کن

 نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد ڪه چشمهایتان ندیده نگذارید زبانتان چیزی را بگوید ڪه قلبتان باور نڪرده “صادقانه زندگی ڪنید"  ما موجودات خاڪی نیستیم ڪه به بهشت میرویم ما موجودات بهشتی هستیم ڪه از خاڪ سر برآورده ایم…

معلم

انسان دو نوع معلم دارد: آموزگار و روزگار  هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی، دومی با تلخی به تو می آموزد. اولی به قیمت جانش، دومی به قیمت جانت.  ‌‏

شاد باش

چارلی_چاپلین 

وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان میدهد شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید…

1 3 4 5