موضوع: "شعروترانه"

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر

 
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد
 
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
 
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
 
تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
 
به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد
 
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
 
بنال ای بلبل دستان ازیرا نالهٔ مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
 
بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمهٔ سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد
 
چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
 
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
 
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

میلاد رسول مهربانی

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد  دل رمیده ما را انیس و مونس شد  نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت  بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد 

ورود ممنوع...


گر چه افتاد ز زلفش گرهي در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش مي دارم
به طرب حمل مکن سرخي رويم که چو جام
خون دل عکس برون مي دهد از رخسارم
پرده مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در اين پرده نباشد بارم
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از ني کلک همه قند و شکر مي بارم
ديده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسيمي ز عنايت که کند بيدارم
چون تو را در گذر اي يار نمي يارم ديد
با که گويم که بگويد سخني با يارم
دوش مي گفت که حافظ همه روي است و ريا
بجز از خاک درش با که بود بازارم

7درس مولانا


هفت درس مولانا

درس اول
عشق را بی معرفت معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن

درس دوم
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها، زشت یا زیبا نکن

درس سوم
پیرو خورشید یا آیینه باش
هر چه عریان دیده ای افشا مکن

درس چهارم
ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن

درس پنجم
دل شود روشن زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای، حاشا مکن

درس ششم
زر بدست طفل دادن ابلهی ست
اشک ر ا نذر غم دنیا مکن

درس هفتم
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن