با خدا همه چیز ممکن است

آموخته ام :
ساده ترین راه برای شاد بودن، دست کشیدن از گلایه است…

آموخته ام :
افراد خوش بین نسبت به افراد بدبین، عمر طولانی تری دارند…

آموخته ام :
نفرت مانند اسید، ظرفی که در آن قرار دارد را از بین می برد…

آموخته ام :
بدن برای شفا دادن خود توانایی عجیبی دارد، فقط باید با کلمات مثبت با آن صحبت کرد…

آموخته ام :
اگر می خواهم خوشحال باشم، باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم…

آموخته ام :
اگر دو جمله ی «خسته ام» و «احساس خوبی ندارم» را از زندگی حذف کنم، بسیاری از بیماری ها و خستگی ها برطرف می شوند…

آموخته ام :
وقتی مثبت فکر می کنم ، شادتر هستم و افکار مهرورزانه در سر می پرورانم…

و سرانجام اینکه من آموخته ام :
«با خدا همه چیز ممکن است…»

فکر میکنی چطور انسانی هستی؟

انسانهای صادق
به صداقتِ حرف هیچکس شڪ نمی ڪنند و حرفِ همه را باور دارند (البته زرنگ هستند )
انسانهای دروغگو
تقریبا حرف هیچکس را باور ندارند و معتقدند ڪه همه دروغ می گویند

انسانهای امیدوار
همواره در حالِ امیدوار کردن دیگرانند.

انسانهای نا امید
همیشه آیه یاس می خوانند.

انسانهای شریف
همه را شرافتمند می دانند.
انسانهای حسود
همیشه فڪر می ڪنند ڪه همه به آنها حسادت می ڪنند.

انسانهای بزرگوار
بیشترین ڪلامشان، تشڪر از دیگران است.

انسانهای حیله گر
معتقدند ڪه همه مشغول توطئه هستند

زبون استخوان شکن

✍️با این زبون میشه مسخره کرد
?با همین زبون میشه روحیه داد

با این زبون میشه ایراد گرفت
?با همین زبون میشه تعریف کرد

با این زبون میشه دل شکست
?با همین زبون میشه دلداری داد

با این زبون میشه آبرو برد
?با همین زبون میشه آبرو خرید

با این زبون میشه جدایی انداخت
?با همین زبون میشه وصل کرد

با این زبون میشه آتش زد
?با همین زبون میشه آرامش داد

با این زبون میشه غیبت‌و تهمت زد
?با همین زبون میشه ذکر خدا گفت

با این زبون میشه ناشکری کرد
?با همین زبون میشه شکرگزاری کرد
و…

اگر اختیار هیچ چیزو نداشته باشیم، اختیار زبونمونوُ که داریم …

زبون استخون نداره ولی استخوان شکنه!
حواسمون لطفا به اختیار زبونمون باشه.tongue-out

 

??
???https://eitaa.com/salehin_shahrood/9900

ورود ممنوع...


گر چه افتاد ز زلفش گرهي در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش مي دارم
به طرب حمل مکن سرخي رويم که چو جام
خون دل عکس برون مي دهد از رخسارم
پرده مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در اين پرده نباشد بارم
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از ني کلک همه قند و شکر مي بارم
ديده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسيمي ز عنايت که کند بيدارم
چون تو را در گذر اي يار نمي يارم ديد
با که گويم که بگويد سخني با يارم
دوش مي گفت که حافظ همه روي است و ريا
بجز از خاک درش با که بود بازارم

تو پیچیده ای...

قلم خودم

پراز رمز ورازی، پر از مسئله
من هروز در پی حل یک سوال
هربار رمزی گشودم، کار سختر شد
چرا پیچیده ای؟! ولی درعین حال ساده تر از کودک؟!
نمیفهمم !گهگاهی! ولی هرزگاهی ،روشنم روشنتر از خورشید
درد دارد که گهگاهی. برای سوالت می مانم ب وسعت خورشید
میمانم و میخواهم، تا بدانم! سوال ساده ی سخت پیچید ه ات را
یاریم ده سوالهایت آسان شود یا مروت کن کمی چاشنی بزن برآن
حل کردن سوال سختت زیباترین سختی دنیاست
بساز مرا…بساز شاید کمی پاسخ شوم تورا
می دانے از هر چیزے سختر آن است که نمیفهمم پاسخ خودرا
گویا در پاسخ یاریم کرده ای
تو پیچیده ای در عین حال آسان…

تو استادی در عین حال شاگرد….

چهار پایه جهان

 می گویند:

میز ” شادی!” جهان؛  چهار پایه دارد:

دو تای آن را ” مولانا !"؛

به ما نشان داده؛

دو تای دیگر را “حافظ !"؛

دو تایی که مولانا معرفی کرده؛

“مرنج !"  و   مرنجان !"؛

مانند باران باشید که پلیدیها را می شوید و

دوباره به آسمان می رود ، پاک می شود وبه

زمین برمی گردد؛؛

و حافظ گفته :

“بنوش !” و ” بنوشان!”

هر نعمتی که خدا به شما داده؛

از “مال” یا “سلامتی “؛ از “معرفت ” و ” آگاهی"؛

با دیگران تقسیم کنید و دیگران را در این سهیم کنید!

چون همه اینها امانتی ست که ؛

به ما داده شده ؛ و باید آن را منتقل کنیم.

پس بیایید همه باهم “مرنجیم"و"مرنجانیم” و

“بنوشیم ” و"بنوشانیم” ؛ و دراین خاک ؛در این مزرعه پاک ؛ بجز “مهر!” ؛ بجز“عشق!"؛دگر تخم نکاریم

 

بذر وفا و مهر در این کهنه کشتزار

آنگه عیان شود کهرسد موسم درو

 

یه چیزی بگم؟نرنج

حافظ میگوید: «که در طریقت ما کافری است رنجیدن»

 

راستی چرا؟؟؟!!!

 

به نظر می‌رسد رنجش ما از حرف‌ و حدیث‌های دیگران، نشانه‌ای از نخوت و ما و منی است. نشانه‌ای است از اینکه خیلی نگران و دغدغه‌مندِ تصویرمان هستیم. کسی که بتواند از خویشتن رهایی پیدا کند، داوری‌های دیگران را در حق خود به چیزی نمی‌گیرد. حافظ می‌گفت: «ار خصم خطا گفت نگیریم بر او». داوریِ خطای دشمنان را جدّی نمی‌گیریم. چرا که در بند خویش نیستیم، که اگر کسی سخن ناراستی حوالت ما کرد، برآشوبیم. اگر داوری درستی هم کردند می‌پذیریم: «ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم».

 

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

 

رنجیدن کافری است، چرا که نشانه‌ای است از خودپرستی.

 اشارتی است به اینکه هنوز در بندِ خویشیم.

 از همین رو بود که محقق ترمذی می‌گفت

 آزاده‌ کسی است که نمی‌رنجد(معارف، ‌محقق ترمذی).

  آزادگی در این است که در بند و نگرانِ تصویری که دیگران از ما دارند نباشیم. البته این چیزی غیر از ضرورت التفات به خاصیتِ آینگی دیگران است. روشن است که ما نیازمندیم برای شناخت بهتر خود، به نقدها و ارزیابی‌های دیگران اعتنا کنیم.

  به تعبیر مولانا «یار، چشمِ توست». یاران ما، چشمان ما هستند. برای دیدن هر چه بهتر خویش. اما آزردگی و رنجیدن از داوری دوستان و دشمنان، حرف دیگری است.

 شیخ عبدالله بلیانی گفته است:

«درویشی نه نماز و روزه است، و نه احیای شب است. این جمله اسباب بندگی است. درویشی، نرنجیدن است، اگر این حاصل کنی واصل گشتی.»

(نفحات‌الانس، عبدالرحمن جامی)

 

بیا عاشق شویم..


وقتی دو انسان پخته و معنوی به هم دل می بازند، یکی از بزرگترین پارادوکس های زندگی اتفاق می افتد،
یکی از زیباترین پدیده های جهان هستی رخ می دهد:
آنها با هم هستند و در عین حال به شدت مستقل و تنها هستند!
آنقدر به هم نزدیکند که انگار هر دو آنها یک نفرند، اما در عین حال، با هم بودنشان ، فردیتشان را نابود نمی کند.
با هم هستند و تنها هستند، با هم بودنشان کمک می کند که تنها باشند.
دو انسان پخته و معنوی اگر عاشق هم شوند، بدون حس مالکیت، بدون سیاست، بدون ریاکاری، به هم کمک می کنند که آزاد وشادباشند.
شاد بودن از آن مقوله هایی ست که آدم به تنهایی از پس اش بر نمی آید.
باید کسی یا کسانی باشند که تو را از حصار فکر و شکنجه ی بیخودی و باخودی بیرون بکشند و پرتابت کنند به دنیای رهایی و بیخیالی، و در تو انگیزه ایجاد کنند.
چیزی شبیه به دوست داشتن است.
باید کسی از آن ته ته های وجودت بیرون بکشدش.
من هرگز نمی توانم عاشق یک تکه سنگ باشم.
اما بارها با یک گلبرگ شقایق حرف ها گفته ام.
برای شاد بودن “حتما” باید کسی باشد تا احساست را قلقلک دهد….

دوستت دارم چون باتو خودم هستم…



1 3 5